Bavar-nafasBavar-nafas، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

من از آن روز كه در بند توام آزادم

سيسموني

سلام دختر قشنگم  خيلي منتظر شروع حركاتت بودم الان كاملا محسوس شده بهترين حسي كه تو زندگيم تجربه كردم با هر حركت تو دنيا رو به ماماني ميدن صداي بابارو هم خيلي خوب ميشناسي  هنوز نيومده قشنگ خودتو براش لوس ميكني.كلاس بارداري من كم كم داره تموم ميشه بيمارستاني كه طرف قرارداد دكتر جامعي باشه واجازه بدن بابايي هم بياد داخل بيمارستان شفا هست ان شا الله شما اونجا به دنيا مياي اين روزا خيلي دلم هواتو ميكنه ديشب براي اولين بار خواب ديدم به دنيا اومدي خيلي خوشكل بودي من ميخواستم بهت شير بدم خيلي احساس خوبي بود خيلي دلم ميخواد ببينمت ولي شما تو دل مامان بمون به اميد خدا به موقع بيا.اين روزا سرگرم چيدن وسايلت هستيم مامان طاهره هم مشغول تدارك بر...
13 مهر 1393

مناسبت ها

مامان طاهره و اقاجون زحمت کشیدند به رسم شیرازی ها در تاریخ 23 خرداد همزمان با ولادت امام زمان برای مامان گردنبند و ارمه داری همراه لباس های خوشکل بارداری اوردند .اون شب مامان منظر و اقاجونو عموها و زن عموها هم بودند ولی مراسم اصلی رو که جشن سیسمونی هست قراره 21 مهر که عید غدیر هم هست بگیریم وسایلتو هم اون موقع میچینیم قول میدم عکس بگیرم و بزارم تو وبلاگت.
23 شهريور 1393

لحظات شیرین با تو بودن

یه بار دیگه رفتم سونو تاریخ 9 شهریور همراه بابایی مثل فرشته ها بودی بابایی هم ازت فیلم گرفت ولی اتفاقی که افتاد من اشتباهی فیلمتو پاک کردم حالا یه دفعه دیگه میریم و من باز هم تو رو میتونم ببینم سونو میگه شما 23 هفته و1 روز سن داری یعنی الان که برات مینویسم 25 هفته و 1 روز به سرعت برق وباد از زندگی قشنگ سه نفره ما میگذره بهترین لحظات و خاطرات زندگیمون با اومدن تو شکل گرفته.همراه بابا ومامان جونو وخاله رها هفته پیش رفتیم شمال البته اول به قصد خرید کردن برای شما رفتیم ولی چون من خیلی هوس دیدن شمالو کرده بودم اول چهار روز رفتیم شمال بعد اومدیم تهران برای خرید.خوشکلترین چیزای دنیا رو برات خریدیم منتظر روزی هستم که هرکدومو روی تن قشنگت ببینم .بالا...
23 شهريور 1393

مامان در بارداري

الان كه اين مطلبو مينويسم بيست و يك هفته و سه روز هست كه شما توي دل ماماني هستي،خيلي سريع و شيرين گذشته ،بهترين خاطرات ده سال زندگي ما تو اين مدت شكل گرفته .دختر برفي من قراره دي ماه مهمون خونمون بشه ماه تولدت با بابايي مشتركه زمستون دو تا هديه عزيز به من داده.تو اين مدت من پنج كيلو وزن اضافه كردم كه بيشتر چاقي من تو ناحيه شكمه ،حال عمومي بدنم تو اين مدت خوب بوده و ميشه گفت مشكلاتي كه اكثرا با بارداري دارند من نداشتم ،دخترم از همون اول هواي مامانشو خيلي داره ،ويار نداشتم ميلم به غذاي خاصي نيست اوايل سالادوشيريني ميلم نميكشيد الان بهترم،بيشتر ميل به ترشي داشتم ولي الان برام فرقي نميكنه.چهار مرتبه سونوشدم:اولين مرتبه شش هفتگي ،دفعه دوم سونو سل...
30 مرداد 1393

اسم قشنگت (نفس)شد

قرار بر اين بود كه هفته بيستم براي سونوي انومالي و تعيين جنسيت بريم ولي مگه بابايي طاقت اورد اين بود كه هفده هفته و پنج روزگيت رفتيم كه همزمان با دهمين سالگرد ازدواجمون هم بود.بابا كه از شب قبلش نخوابيد صبح هم ساعت شش رفتيم سونوگرافي دكتر پايدار اسم نوشتيم بعد بابايي مارو برد همه جاهاي خوب حدود ساعت ١٠نوبتمون شد من دوست داشتم بابا بياد داخل تا با هم  تورو ببينيم ولي دكتر اجازه نداد وگفت بيرون باشه.يه چند دقيقه كه گذشت دكتر گفت كه ني ني خوشكلتون دختره،دنيا رو به من دادند يه لذت عجيبي از سعادتي كه خدا به من داده وجودمو گرفت،يه لحظه به مانيتور نگاه كردم ديدم انگشت  شستت رو داري ميخوري ديگه طاقت نياوردم به دكتر گفتم تورو خدا ما بعد از ...
26 مرداد 1393

اسم جديد

بدليل تغيير اسم باور به رادمهر اسم وبلاك عوض ميشه تا روزي كه يا اسم نفس بمونه يا رادمهر
26 تير 1393

خيلي ني ني خوبي هستي

خيلي مامان تنبلي شدم خيلي وقته جيزي برات ننوشتم تو اين مدت اتفاق خاصي نيفتاده فقط اينكه تو خيلي ني ني خوبي هستي اصلا اذيت نميكني بابا عاشقته خيلي منتظريم زودتر تو رو ببينم الان دقيقا ١٥هفته و شش روزت هست خيلي سريع كذشت دليلش خوب بودن تو حمايت هاي بابايي هست تو تاريخ ١٤/٤/٩٣براي سونو سلامت رفتيم اونجا متوجه شدم سنت يه كم بيشتر از اونه كه من حساب ميكردم اون روز ١٤هفته و يك روزت بود من تنهايي رفتم اتاق سونو براي أولين بار صداي قلبتو شنيدم خيلي لحظه خوبي بود دلم ميخواست بابايي هم ميشنيد ولي اجازه ندادند داخل بياد مامان طاهره هم همراهمون بود دفعه اينده يه جايي براي سونو ميريم كه اجازه بدن بابايي هم بياد داخل صداي قلب تورو بشنوه شكر خدا همه جيز عا...
26 تير 1393