شروع با تو بودن
روز يك شنبه صبح هفتم دي ماه اولين صبحي بود كه وقتي چشم باز كردم تورو كنارم ديدم معصوم وزيبا مثل يه فرشته كوچولو.ظهر از بيمارستان مرخص شدم وطي يك مراسم باشكوه شما قدم به خونه خودت گذاشتي ،آروم وخانوم مثل تمام سي و هشت هفته و پنج روزي كه با هم گذرونده بوديم .حالا توي بغلم بودي،شدي تمام دنياي من وبابا. ظهر همه براي نهار پيش ما بودند،يه كم براي شير خوردن مشكل داشتي ولي با ليوان خيلي قشنگ شير ميخوردي.بيشتر خواب بودي.مامان تاري پانزده روز پيش ما موند،هيچ وقت نميتونم زحماتشو جبران كنم هم روحي و هم فكري خيلي به من وتو كمك كرد.من خيلي توان انجام كاري نداشتم اين چند روز هم مهمون داشتيم ونگهداري از شما مامان تاري واقعا به منو شما لطف كرد. ر...
نویسنده :
مامان نفس
2:20